Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-05-07@23:22:41 GMT

بازی با قصه‌ها و عروسک‌ها کنار حرم امام رضا(ع)

تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۴۶۰۱۵۸

بازی با قصه‌ها و عروسک‌ها کنار حرم امام رضا(ع)

همه این ها لطف ائمه به من بود. اگر بخواهند کاری انجام شود این کار انجام می شوند. من این حس را دارم که به من چیزهایی الهام می شود که باید بگویم.

گروه فرهنگ و هنر مشرق - قصه گویی برای کودکان، همواره یکی از جذابترین سرگرمی ها بوده و جای هیچ بازی و تفریح دیگری را نمی گیرد. این هنر و حرفه که همواره تأثیرات فراوانی در تربیت کودکان و نوجوانان دارد، متاسفانه رو به زوال است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

دیگر کمتر مادربزرگ هایی پیدا می شوند تا برای نوه هایشان قصه بگویند و مادران و پدران هم غالبا برای این کار، وقتی ندارند.

در این میان، افراد دلسوزی دیده می شوند که برای این کار ماندگار و مؤثر، وقت می گذارند و زحمت می کشند. سرکار خانم فاطمه سادات حسینی یکی از این مربیان دغدغه مند است که قصه گویی را در ایام قرنطینه کرونا شروع کرده و قصه هایش را هر سه شنبه در صفحه اینستاگرامی اش (fateme_sadattt) ارائه می کند. او از هنرهای دیگری هم در این زمینه بهره برده تا قصه گویی اش جذابتر شود.

با او درباره قصه گویی و ایده جالبی که به آن پرداخته، گفتگو کردیم.

**: اگر موافقید، با معرفی تان شروع کنیم...

- من فاطمه سادات حسینی هستم. در دانشگاه مهندسی کامپیوتر و نرم افزار خواندم ولی از حدود سن ۱۵ سالگی کار کودک را آغاز کردم. فضای فرهنگی مساجد نیز در آن زمان به من در این امر کمک کرد. من همیشه تمایل به مربی گری داشتم در عین حال که شاگرد هم بودم.

**: حدود چه سال هایی کار کودک را آغاز کردید؟

- در دهه هفتاد. کانون های فرهنگی مساجد در آن دوره خیلی فعال بودند. کلاس قرآن من چند رسانه ای بود. از دوره راهنمایی نقاشی را به صورت حرفه ای دنبال می کردم و ترکیب این دو اتفاق و همچنین فضای فرهنگی که خانواده برای ما ایجاد کرده بودند باعث شد در کنار درس خواندن کارهای این چنینی نیز انجام دهم. کلاس های قرآن من همراه با نقاشی، بازی، شعر و قصه بود و همیشه قبل از کلاس سعی می کردم با روش های جدیدی به بچه ها آموزش دهم و شادی بچه ها در کلاس برایم بسیار حائز اهمیت بود. حدود سال۸۷ تصمیم گرفتیم موسسه ای را با همین مضمون تاسیس کنیم.

**: با محوریت آموزش قرآن ؟

- بله. البته ما روش های آموزشی روز را هم در روند آموزش خود به کار می برده و می بریم. محل زندگی من در خیابان ایران بود ولی فضایی که به نظرم کمبود بیشتری داشت خیابان های دولت و کلاهدوز بود. در آن زمان مهدکودک هایی که حالت مذهبی داشته باشند و با روش های به روز کار کنند، نبود.

**: گفتید خیابان کلاهدوز و ذهنم به سمت خانه کودک ایرانیان رفت.

- ما مهدیاران هستیم ولی به همان سبک کار می کنیم.

**: موسسه شما هنوز هم در خیابان دولت است؟

- بله و نام آن مهدیاران است.

**: با توجه به اینکه فضای فرهنگی آن جا کمی متفاوت است، مخاطب دارید؟

- بله. خیابان دولت کمی محلی است و محلی های مذهبی اصیلی دارد.

**: بالاتر از آن جا  محله در دوم است که مذهبی تر هستند.

- بله . آن جا هم کسانی هستند که تمایل داشته باشند از کار ما استفاده کنند.

**: پس از نظر جذب مخاطب مشکلی ندارید؟

- در حال حاضر با توجه به شرایط کرونا مشکلات زیادی داریم حتی تصمیم گرفتیم موسسه را جمع کنیم ولی بعد منصرف شدیم.

**: به دلیل هزینه های مکان این تصمیم را گرفتید؟

- بله چون مکان ما اجاره ای است. این جا با یک سرمایه کم شروع شد و به نظر من عنایت خدا باعث شد که این کار انجام شود و جلو برود.

**: شما مدیر موسسه هستید؟

- من مدیر آموزشی هستم. موسسه ما خانوادگی است. پدرم موسس هستند؛ مادرم مدیر هستند؛ خواهرانم هم مدیران مالی و هنری هستند.

**: درباره داستان ها برای مان توضیح بدهید.

-قضیه داستان ها به نظرم عنایت امام رضا علیه السلام به ما بود. ما روزی که به دلیل کرونا تعطیل شد به مشهد رفتیم و پس از اوج گرفتن بیماری که می گفتند سفر نروید ما در مشهد بودیم و مجبور شدیم آن جا بمانیم. من احساس کردم بچه های خودم نیاز دارند که یک کار فرهنگی برای شان انجام شود. نزدیک افطار داشتم از کنار نشر آستان قدس می گذشتم و تصمیم گرفتم کتاب های چهارده معصوم را برای بچه ها بخرم و بخوانم. وقتی به خانه رسیدیم تصمیم گرفتم در صفحه مجازی خودم بخوانم تا اگر دیگران هم خواستند استفاده بکنند.

قبل از این اتفاقات از امام رضا خواسته بودم که به موسسه ما لطفی بفرمایند. قصه ها را در ده روز اول ماه رمضان در مشهد ضبط کردم. یکی از دوستانم پیشنهاد داد که اگر می خواهی این کار را ادامه بدهی یک پوستر برای خودت طراحی کن. من پوستر را طراحی کردم و روز بعد دیدم خیلی ها این پوستر ماه رمضان را استوری کرده اند. این اتفاق باعث شد کمی قضیه را جدی تر بگیرم.

پیام و پونه

**: این اتفاقات مربوط به اولین قصه ای بود که ضبط کرده بودید؟

- بله.

**: این قصه چند دقیقه شده بود؟ چون شما بخش های یک دقیقه ای را می توانید پست بکنید.

- من لایو می رفتم.

**: در آن زمان لایو فقط ۲۴ ساعت می توانست سیو شود. پس این پوستر ماه رمضان مربوط به قصه های شما بود؟

- بله در آن نوشتم من هر روز در ماه رمضان یک قصه  و یک آیه از قران به صورت لایو دارم. برنامه لایو به دلیل اینکه زنده است سختی های خاص خودش را دارد.

**: لایوها را از مشهد می گرفتید؟

- بله در ده روز اول لایوها از مشهد بود.

من در ماه رمضان به بچه ها قول داده بودم هر روز یک قصه بخوانیم و درباره یک آیه از قرآن با هم تدبر بکنیم و به همین دلیل کار کمی فشرده شده بود چون من باید تفسیر آیه را مطالعه می کردم، نقاشی را تمرین می کردم و روی داستان مسلط می شدم.

**: نقاشی هایی که آن روز می خواستید نشان بدهید را تمرین می کردید؟

- سبک قصه من به این شکل است که اگر یک صفحه از کتاب را باز می کردم که تصویری داشت، من آن تصاویر را به صورت کاردستی درست می کردم و نمایش می دادم.

**: تقریبا زمان قصه گویی تان یک ساعت طول می کشید؟

- در چیزی حدود ۳۶ تا ۴۰ دقیقه کار را جمع می کردم.

**: بچه هایی که کار را می دیدند از طریق کامنت ها با شما در ارتباط بودند؟

- بله. اول کامنت را باز می کنم و قصه را می گویم بعد اسامی بچه ها را می خوانم. این کار برای بچه ها بسیار جذاب است و وقتی اسم شان را می خوانم خوشحال می شوند.

**: چقدر مخاطب داشتید؟

- حدود ۴۰۰ فالوور داشتم که به خاطر نقاشی ها صفحه من را دنبال می کردند ولی بعد از شروع این کار و در حدود دو ماه گذشته تعداد آن ها به حدود ۴۰۰۰نفر رسیده است.

**: لایوها را چند نفر نگاه می کردند؟ 

- اولین لایو من تا الان حدود ۲۲۰۰ بازخورد داشته ولی لایو دیروز را حدود۱۵۰ نفر دیدند.

**: شما این کار را ادامه دادید؟

- بله. بعد از تمام شدن ماه رمضان تقاضاها برای ادامه این کار زیاد بود و من تصمیم گرفتم در روزهای سه شنبه هر هفته این کار را انجام دهم.

**: با همان سبک قبلی این کار را ادامه دادید؟ به این صورت که یک داستان تعریف می کنید و در یک آیه تدبر می کنید؟

- بله. مثلا داستان دیشب درباره تولد حضرت معصومه سلام الله علیها و هفته قبل هم مرتبط با شهادت امام صادق علیه السلام بود.

**: داستان های تان با مناسبت ها هم تناسب دارد.

- بله. البته من قرار است داستان های اخلاقی و مشاهیر ایران را هم بگویم ولی در این چند وقت اخیر مناسبت های مذهبی زیادی بوده که باعث شده تمرکزم را روی آن ها بگذارم.

**: چگونه به این شیوه کار کردن رسیدید؟ نمونه های دیگری به این شکل دیده بودید؟

- خیر هیچ نمونه ای ندیدم و چون کار خیلی خاص بود استقبال شد. البته در شبکه پویا دیده بودم که یک نفر کتاب می خواند و تصاویر کتاب را نمایش می دهند.

**: چون بچه ها می دانستند تصاویر را خودتان می کشید و طراحی می کنید لذت می بردند.

- البته فقط نقاشی نیست مثلا اگر در داستان نوشته شده بود امام یک کاسه آب آوردند من هم این کار را انجام می دادم.

**: قبلا کار کودک انجام نداده بودید؟

- خیر.

**: در سبک نقاشی به مدل خاصی رسیدید؟ منظورم کار نصویرسازی در این طرح است.

- بچه های من یک سری مجله های قدیمی داشتند که من از برخی تصاویر آن مجلات استفاده می کردم. در نقاشی مذهبی سبک آقای صلواتیان را می پسندم و می توان گفت من هم شبیه ایشان کار می کنم.

**: فرزندان شما چند ساله اند؟

- هفت ساله و نه ساله اند.

**: پس آن قدر بزرگ شده اند که هنگام اجرا در دست و پای شما نباشند و به شما کمک کنند.

- بله.

**: شما خودتان در تصویر حضور دارید؟

- خیر من در تصویر نیستم. من دو عروسک به نام های پویا و پونه برای بچه ها خریدم که در این ویدئوها از آن ها استفاده می کنم و بچه ها خیلی این دو را دوست دارند.

**: اساسا مخاطب خود را چند ساله تعریف کردید؟

- من برای مخاطبین سن تعریف نکردم. گفتم هرکس به قصه علاقه مند است می تواند استفاده کند. بعد از ماه رمضان من به مراسمی رفتم که جمعی از دوستانم بودند و بچه ها دور من جمع می شدند و از من می خواستند صدای پویا و پونه را در بیاورم؛ در میان آن ها سه ساله و شش ساله بود و یک دختر دبیرستانی هم بود که به این قصه ها گوش می کرد و برایش لذت بخش بود.

**: این اتفاق باعث نمی شود هنگام داستان گویی از کلمات فاخرتری استفاده کنید و به گونه دیگری تعریف کنید و کمی از دنیای کودک فاصله بگیرید؟

- من تفسیر المیزان و البرهان را می خواندم و بعد یک قصه درباره شرح سوره فلق تعریف می کردم که باعث می شد بزرگترها مفهوم عمیق تر را درک کنند و بچه های کوچکتر از داستان لذت ببرند. متن کتابی که می خواندم چون نوجوانانه تر نوشته شده بود نوجوان از آن لذت می برد و پویا و پونه با کارهایی که هنگام داستان انجام می دادند باعث جذب بچه های کوچکتر هم می شدند. مثلا من یک داستانی طراحی کردم که درباره یک حباب فروش بود که یک پسر بچه همه پول هایش را داد تا از او حباب بخرد و بعد که خواست به مادرش حباب ها را نشان بدهد،حباب ها از بین رفته بودند. این داستان پوچی دنیا را نشان می داد. شاید کودکان فقط اصل داستان را گوش می کردند ولی بزرگترها متوجه مفهوم داستان نیز می شدند.

**: در آن داستان، حباب هم ساختید؟

- بله.

**: شما تغییر صدا هم می دهید؟

- بله. پویا و پونه صدای خاص خود را دارند و برای شخصیت های داستان هم گاهی از صداهای جدید استفاده می کنم.

**: کار داستان گویی را در دوران کودکی فرزندان خودتان هم انجام می دادید؟

- ما در موسسه این برنامه را در جشن ها و مراسم های مختلف به صورت زنده اجرا می کردیم. در حال حاضر به دلیل محدودیت ها به خاطر کرونا به صورت مجازی این کار را انجام می دهم.

**: در آن مراسم ها هم نقاشی می کردید؟

- بله و گاهی هم قبل از شروع مراسم چیزهایی آماده می کردم.

**: برای هر قسمت از برنامه یک داستان درباره آیه های قرآن، یک داستان مستقل درباره ائمه یا نکات اخلاقی و یک بخش روخوانی دارید که آن کتاب را تبلیغ می کنید؟

- بله.

**: قصد دارید این کار را تا چه زمانی ادامه دهید؟

- تا موقعی که صدا داشته باشم.

**: به لحاظ موضوعی ظرفیت دارد؟

- بله. مثلا من امسال درباره سوره فلق یک داستان گفتم اما اگر سال دیگر هم بخواهم درباره سوره فلق صحبت کنم می توانم همین مفهوم را یا یک داستان دیگر بیان کنم.

**: به غیر از اینستاگرام در بسترهای مجازی دیگر کار خود را منتشر کردید؟

- خیلی ها به من این پیشنهاد را دادند ولی متاسفانه به دلیل این که این کار صفر تا صد برای من بود نتوانستم این کار را بکنم. البته با شبکه پویا قرار است این کار را برای عید غدیر بکنیم.

به نظرم همه این ها لطف ائمه به من بود. اگر بخواهند کاری انجام شود این کار انجام می شوند. من این حس را دارم که به من چیزهایی الهام می شود که باید بگویم. همسرم به من می گوید چرا از قبل برنامه ریزی نمی کنی که در نزدیک زمان لایو این قدر در تکاپو نباشی؟ من از قبل فکر می کنم ولی گاهی این ایده ها دیر به ذهنم می رسند و بچه ها هم در انجام کارها کمک می کنند و گاهی نقاشی ها را می کشند و رنگ می کنند.

**: موفق باشید.

* میثم رشیدی مهرآبادی

منبع: مشرق

کلیدواژه: کرونا اعتراضات آمریکا سهام عدالت مجلس یازدهم قصه گویی رمان و داستان حرم امام رضا انجام شود داستان ها ماه رمضان یک داستان قصه گویی بچه ها باعث شد قصه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۴۶۰۱۵۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نظربازی با اصفهانِ اردیبهشتی

ایسنا/اصفهان نویسندۀ سفرنامۀ «در کلمات هم می‌شود سفر کرد» داستان‌نویس و فیلمسازی است که از زیبایی‌های اصفهان در روایت سفرش به این شهر در هنگامۀ پاییز می‌گوید، اما حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتی‌اش به نصف‌جهان را به یاد می‌آورَد.

آدم باید خیلی بی‌ذوق باشد که به اصفهان سفر کند، در دل طبیعت و باغات آن غرقه شود، میان معماری نابش از این سو به آن سو برود و تاریک‌روشنِ ادبیات و تاریخ این دیار را تجسم کند، اما شوری در وجودش هویدا نشود! در وجود این شهر شوریده همواره رازها و استعاره‌هایی پنهان بوده است که شاید با دیدگان به نظر نیایند، اما حس می‌شوند، سرها را پرشور و دل‌ها را حیران می‌کنند. آن‌هم نه به وقتی که شهر در بی‌نقص‌ترین روزگار خود به سر می‌برد، بلکه در همین زمانۀ ما که مسافران، زاینده‌رود را کم‌آب یا بی‌آب می‌بینند، بی‌غش‌ترین آثار معماری را زخمی و بی‌رمق در اسارت داربست‌ها دیدار می‌کنند و در خیابان‌ها یا کوچه‌های شهر هزاران چاله‌چوله‌ و نازیبندگی‌ خودنمایی می‌کند، باز هم دیدن اصفهان آدمی را به هیجان می‌آورد و هم‌زمان آرامشی دلنشین به او می‌بخشد.

نمونۀ آن را باید در سفرنامۀ نه‌چندان معروف اصغر عبداللّهی از اهالی قلم کم‌نظیر جنوب ایرانمان، یعنی آبادان گرم و صمیمی یافت. عبداللّهی در همین روزگار ما به اصفهان می‌آید و در خاطرات سفرش موسوم به «در کلمات هم می‌شود سفر کرد» پا به این شهر می‌گذارد. او نیز برخی کم‌وکاستی‌های شهر اصفهان به چشمش می‌آید و آزارش می‌دهد، اما از یادداشتش به نصف جهان معلوم است که خیالش به پرواز درآمده و اشتیاقی یافته که بازتابش در قلم او یافتنی است.

گل‌چینان گل‌چینان به سمت چهارباغ

اصغر عبداللّهی، داستان‌نویس و فیلم‌ساز، در این سفر که روایتش را به قلم می‌آورد، هنگامۀ پاییز است و از زیبایی‌های اصفهان در این موسم فراوان می‌گوید. اما او بارها به اصفهان پا گذاشته و چهار فصل آن را دیده است، و حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتی‌اش به نصف جهان را در یاد دارد و می‌گوید:

«اصفهان شهری نیست که در یک نظر و یک سفر کشف شود. اگر به‌دلخواه مسافر اصفهانی، اردیبهشت هم ماه خوبی است برای نظربازی با شهری که پُر از تکه‌های کوچک نقاشی‌های لاجوردی و فیروزه‌ای است. هم آفتاب دارد، هم نم‌نم باران و نرمه‌بادی که از روی میوه‌های خوش‌طعم درختان کویری گذر کرده است.»

عبداللّهی از نویسندگان قدر و آگاه به ادبیات، تاریخ و فرهنگ ایران‌زمین است. همین مسئله نیز بر منحصربه‌فردشدن داستان سفرش به اصفهان تأثیری مهم گذاشته است. او سفرنامه‌ای دارد که مثل اصفهان جان و روحی در آن می‌توان یافت. عبداللّهی در این گزارش سفرش به زیبایی از قدرت خیال و تخیل نویسندگی خود بهره می‌برد و غالباً در دیدار با جای‌جای شهر به یاد اثری مکتوب در ادبیات یا تاریخ می‌افتد و به زیبایی با اصفهان کنونی پیوند می‌دهد که شاید از پس خاطر و نوشتار هرکسی بر نیاید.

این داستان‌نویس در همان ابتدای کار از خواننده‌اش می‌خواهد که پیش از هر جاذبه‌ای به دیدار چهارباغ برود: «سلانه‌سلانه یا به قول قجرها گل‌چینان گل‌چینان برو به به سمت چهارباغ» وقتی به چهارباغ می‌رسد، هم‌زمان با دیدن این خیابان شگفت‌انگیز یادش به داستان‌نویسان نامدار اصفهان می‌افتد. و می‌گوید در چهارباغ باید با داستان‌نویس اصفهانی، علی خدایی، قدم زد.

فقط خدایی نیست. این آبادانی وقتی در اصفهان درختان و گل‌ها را در جای‌جای شهر می‌بیند و وقتی آواز پرندگان چون آهنگی دلنواز به دلش می‌نشیند، یاد نویسندۀ فرانسوی، آندره مالرو می‌افتد؛ رمان‌نویسی که رُستنی‌های نصف جهان سرمتش و به‌گفتۀ عبداللّهی در گوشه‌ای از خاطراتش چنین به آن‌ها اشاره می‌کند: «گل ابریشم سرخ و گل‌های کاغذی افشان و سه گل ارغوانی بر یک درخت انار در حیاطی [...].»

 بعد به یادمان می‌آورد که مالرو، مالرویی که تمام دنیا را زیرپا گذاشته بود، حساب سه شهر اصفهان و ونیز و فلورانس را از همۀ دنیا جدا می‌کرد، چون هیچ شهر دیگری به پای زیبایی و شکوه و شیدایی این سه نمی‌رسد. گشت‌وگذار در اصفهان، نویسندگان یا کتاب‌های ادبی بسیار دیگری را به خاطرش می‌رود. «صادق‌ممقلی؛ شرلوک هلمس ایران یا داروغۀ اصفهان» اثر کاظم مستعان‌السلطان و «ده قزلباش» اثر حسین مسرور سخنیار اصفهانی از آن جمله‌اند.

آدم‌هایی دیدم که دیگر زنده نیستند

عبداللّهی با قدم‌زدن و گشتن در اصفهان به‌جز ادبیات، تاریخ را هم پوینده و جاندار در برابر دیدگانش می‌بیند. وقتی در عمارت چهلستون است، ظل‌السطان، شازده قجری و حاکم اصفهان را می‌بیند که چطور دست‌به‌کمر دستور می‌دهد تا آدم‌هایش نقاشی‌های این بنای باشکوه را و گچ‌بری‌های ظریفش را با هرچه که به دستشان می‌آید، تخریب کنند.

بعد در غیاب این شازده قجری پا به اندرونی معروفش می‌گذارد! همان جا که حالا موزۀ هنرهای تزئینی و معاصر شهرمان شده است و تاریخ خودش را دارد، همان جا که قرن‌های درازی به رکیب‌خانه شهره بود. در اندورنی، عبداللّهی ویلفرد اسپاروی اهل انگلستان، معلم سرخانۀ بچه‌های ظل‌السطان را می‌بیند. او در دل این موزه، همان لحظه‌ای از تاریخ اصفهان را به چشم  می‌بیند که اسپاروی با خانوادۀ ظل‌السطان به‌صورت گروهی نمایشنامۀ «توفان» شکسپیر را اجرا می‌کنند، گویی که خیلی از این نمایش نمی‌گذرد و دیوارهای عمارت هنوز آن را به یاد دارند. بعد فرزندان حاکم اصفهان یا نوه‌های ناصرالدین‌شاه دور هم با معلمشان داستانی از ادگار آلن پو می‌خوانند.

 و همۀ این‌ها را عبداللّهی می‌بیند! درگذشتگان بسیاری در یادش جان می‌گیرند. حتی ناصرخسرو و شاردن و گوبینو و ده‌ها نفر دیگر را می‌بیند که هنوز ردشان در اصفهان پیدا می‌شود؛ همان‌طور که در دل هر بنای تاریخی و کوچه و خیابان و منظرۀ شهر آیندۀ این دیار را هم به تماشا می‌نشیند.

او این آینده را در عکس‌ها می‌بیند، مثلاً جایی که از دانشجویان دانشکدۀ هنر اصفهان می‌نویسد: «برو به عمارت پُرنقش و نگار و به سقف نگاه کن و به یاد بیاور که تصویری از تو در تعداد زیادی از این عکس‌های دانشجویان احتمالاً دانشکدۀ معماری حالیه که در غیبت شازده در عمارت توحیدخانه مستقر هستند خواهد بود. آن‌ها تو را به یاد نمی‌آورند، تو هم آن‌ها را فراموش خواهی کرد اما در این عکس‌های دیجیتال باقی خواهی ماند.»

بعد در جایی دیگر دوباره از عکاسی مردم اصفهان و مسافرانش و از عکس‌هایی که عمرشان بیش‌تر از آدم‌هاست برایمان تعریف می‌کند؛ همان عکس‌هایی که وقتی عبداللّهی به آن‌ها خیره می‌شود، احساساتش را درباره‌شان این‌گونه نشان می‌دهد: «آدم‌هایی دیدم که دیگر زنده نیستند. و غم ملایم خودخواسته‌ای در من مِهِ‌ متراکم می‌شود.»

مرجع:

عبداللّهی، اصغر (۱۴۰۰)، «در کلمات هم می‌شود سفر کرد»، تهران: چشمه.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • پایان داستان امباپه و پی‌اس‌جی در چمپیونزلیگ
  • نهنگ تک‌شاخ براق به فضا می‌رود
  • تمرکز نشر صاد بر انتشار داستان‌هایی با روایت ایرانی است
  • شلوغ‌بازی رسانه‌ای برای دروغ‌پراکنی
  • فیلمبرداری «دست خدا» آغاز شد/ روایتی سینمایی از تصمیم زن عروسک‌فروش
  • باید و نبایدهای کتاب دینی برای بچه‌های امروز
  • افتتاح نمایشگاه نقشه‌‌های تاریخی خلیج‌فارس و عروسک‌های بومی اقوام ایرانی
  • افتتاح دو نمایشگاه نقشه های تاریخی و کهن خلیج فارس و عروسک های بومی اقوام ایرانی
  • افتتاح دو نمایشگاه نقشه های تاریخی و کهن خلیج فارس و عروسک های بومی اقوام ایرانی برای اولین بار در خوزستان
  • نظربازی با اصفهانِ اردیبهشتی